نها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»
آخه نباشی دلم میگیره…
دلم بد به دل تو گیره…
بدجوری کردی تو اسیرش…
افتاده تو دام تو نمیره…
گیر داده قلبم به دلت تو چیکار داری؟
روانی میکنی منو مگه مهره مار داری؟
کوتاه نمیایی و با چشات منو روانی میکنی زیاد!!
از اون شبی که خوابتو دیدم خواب به چشام نمیاد….
تو دلمو بردی از قصد…
به دلت گیر داده قلبم….
امشب جمعمون جمه
همه عاشقا دورمون هستن
میخورم غمتو…
هر چی بخوامتم کمه خب…
یه کاری کردی با من که دلم از همه زده شد…
تو دلمو بردی از قصد…
به دلت گیر داده قلبم….
امشب جمعمون جمه
همه عاشقا دورمون هستن….
…
سلاااااااااااااااااااااااام
خوبین
عاقا چیزع من ی وب زدم
اسمش اینه
http://nooralovers086.mihanblog.com/
میدونم خیلی اسم مزخرفیه ولی خب اون لحظه چیزی ب مخم نمیرسید
بدویین توش
نویسنده هم میپذیرم
خو فعلا بابای
درباره این سایت